شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

قتليش

+ «مي‏گويند آن گاه که يوسف در زندان بود، مردي به او گفت: تو را دوست دارم.
يوسف گفت: اي جوان‏مرد ! دوستي تو به چه کار من آيد؟ از اين دوستي مرا به بلا افکني و خود نيز بلا بيني! پدرم يعقوب، مرا دوست داشت و بر سر اين دوستي، او بينايي‏اش را از دست داد و من به چاه افتادم.
زليخا ادعاي دوستي من کرد و به سرزنش مصريان دچار شد و من مدت‏ها زنداني شدم. اينک! تو تنها خدا را دوست داشته باش، تا نه بلا بيني و نه ادامه...

خطا در آدرس عکس
قتليش
92/5/26
قتليش
نظر لطفته دادا
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top